#چشمان_سرد_پارت_175
-این باربه جای حرف مردم فکرخودش باشین
بااین حرفش صدای گریه یمادرش که ازشوک حرفای طرلان قطع شده بودبلندشدوهمراهش گفت
-مگه من بدیش رومیخواستم میخواستم سختش نشه که هربارببینه واسه خواهرسه سال ازخودش کوچکترش خواستگارمیاداماواسه اون نمیاد.گرچه نشون نمیداداماسختش بودمن مادرم درددخترم روحس میکنم گرچه نمیخواست ازدواج کنه اماخواسته شدن وخواستارداشتن یه خصلت ذاتیه.هرکسی دوست داره محبوب باشه.من میخواستم طنین بامهدی باشه تاآرامش داشته باشه برای همین هم دوباره میخواستم مجبورش کنم که بااون باشه اماخودش نخواست
بااین حرف مادرش دیگه نتونستم طاقت بیارم نمیتونستم اسم هیچ مردی روکناراسم طنین بشنوم وچیزی نگم.طنین حالادیگه مال من بودیعنی بایدمال من میشد
رفتم جلوگفتم
-خانم رستگارصبرکنین.اینقدرسریع نتیجه گیری نکنین بااینکه شماهنوزتصورمیکنین که مهدی برای طنین خوب بوده والبته هم بایدچنین تصوری کنین چون مهدی یکی ازاقوام شماست امابایداینو بگم تابدونین که مهدی یکی عوامل اصلی گروه قاچاقچی احسنی بودوکسی هم که لحظه آخرطنین رودزدیدوباعث شدکه اون بلاسرش بیادکسی نیست جزمهدی. پس فکرکنم دیگه شایسته طرفداری شمانیست
دیگه داشتم جوش میاوردم پس ازگفتن این حرفم فوراچرخیدم به سمت بیرون رفتم.دیگه نمیتونستم اون شرایط روتحمل کنم مادرش بااینکه خیلی مهربون بوداما...
اه!بیخیال به هرحال همین مادرطنین روبه دنیاآورده وتربیت کرده بایدمتشکرش هم باشم
نمیدونم چم بود؟فقط ازحرفای مادرش حسابی عصبی شده بودم داشتم توی حیاط بیمارستان قدم میزدم که آرادوحسام خودشون روبه من رسوندن
حسام-چت شد؟پسر!توکه همیشه خیلی صبوربودی؟فکرنمیکردم اینقدرتنداون حرفاروبه مادرطنین بزنی
برگشتم بهش نگاه تندی انداختم وگفتم
-مادرش حرفای خوبی نمیزدنمیتونستم طاقت بیارم
- یعنی چی؟توحق نداشتی اونجوری باهاش حرف بزنی.اون مادرشه توچکاره ای
حسام که ازجواب من عصبانی شد بودهمینجورداشت پشت سرهم منودعوامیکردوبه خشم من که هرلحظه بیشترمیشدواشاره های آرادکه سعی داشت اونوساکت کنه توجهی نمیکرد
بالاخره نتونستم طاقت بیارم به سمتش حمله کردم وچسبوندمش بهه دیواروبادادگفتم
-ببین من دربرابرهرکسی طاقت میارم الاطنین.به هیچ کس هم اجازه نمیدم که حقش روضایع کنه دربرابراون هم هرحقی دارم.پس توخفه شو.وگرنه دندونات روتوی دهنت خردمیکنم
حسام که ازحرکت من ساکت شده بودفق بهم زل زدکه من هم ولش کردم وفوراازاونادورشدم
فقط صدای آرادروشنیدم که میگفت
-پسرتوچرااصلابه من توجه نمیکنی؟بروخداروشکرکن که نزدشل وپلت کنه
.....
آراد
آریاکه ازمادورشدروکردم به حسام وگفتم
-پسرتوچرااصلابه من توجه نمیکنی؟بروخداروشکرکن که نزدشل وپلت کنه
حسام که هنوزتوشوک کارآریابودگفت
-این چش بود؟
دستم روبه کمرم زدم وگفتم
-یعنی هنوزنفهمیدی؟
romangram.com | @romangram_com