#چشمان_سرد_پارت_169
-بله قربان
-سرگردامینی سمت راست
-بله
-سرگرد...سمت چپ روداشته باشین
-چشم قربان
-من هم ازجلومیام.حواستون روخوب جمع کنین
بادوبه طرف دررفتیم وقبل ازاینکه واردبشیم پشت دیواراپنهان شدیم بلندگوروبرداشتم وگفت
-شمادرمحاصره پلیسین.اسلحه هاتون روبندازین وبیاین بیرون
منتظربودم بیان بیرون که صدای آرادازتوی بیسیم بلندشد
-کف برصدات شدم!عجب اکوی خفنی داشت.وای من عاشق این لحظه بلندگوبه دستی پلیسم
-برعکس من ازش متنفرم!انگارداریم خودمون رومسخره میکنیم.این که کاملامشخصه که اونابیرون نمیان پس چراگلوی خودمون روپاره کنیم
-پس توچراگلوی خودت روجردادی؟
-طبق قانون درضمن
خنده ای کردم وگفتم
-میخواستم اکوی صدام روتست کنم
آرادهم خندیدوگفت
-حقاکه داداش خودمی.فعلابای
بیسیم که قطع شدبرگشتم داخل رونگاه کردم که دیدم توی هول ولاافتادن ودارن سعی میکنن فرارکنن اماچون دیدن نمیتونن فرارکنن شروع کردن به تیراندازی
ماهم باگلوله جوابشن رودادیم
بالاخره بعدازحدودنیم ساعت حبیب وافرادش رودستگیرکردیم البته سه نفرشون هم کشته شدازماهم فقط یه سه چهارتاازبچه هازخمی شده بودن که فورافرستادیمشون بیمارستان
اوناروکه به سرگدخانی سپردیم باآرادرفتیم تادنبال طنین بگردیم
درورودی زیرزمین ازداخل خونه بازمیشدپس واردشدیم درروبازکردی
....
طنین
دوروزبودکه دیگه بهم موادنزده بودن حالم خیلی خراب بودنمیدونم چراآریاهم نیومده بودیعنی نتونسته بودن پیدام کنن؟یانکنه پیامابهشون نرسیده؟بافکراینکه پیامانرسیده یه چندتافحش به مخابرات دادم
دیگه نایی نداشتم
حالم داشت بدمیشدتمام تنم دردمیکردودردش هم مثل این بودکه دارن مته میکنن توی استخونام
romangram.com | @romangram_com