#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_92

بسمت من برگشت و با نگاهی گرم و مهربون گفت:

- این چه حرفیه ؟ باعث افتخار بنده اس، حالا چرا تنها بر می گشتید؟

چقدر لحن گرم صداش رو دوست داشتم .جواب دادم:

- اخه شایان امروز کار داشت؛ نمی تونست من رو برگردونه .راستی خانواده چطورن؟ حال همگی خوبه؟

- به لطف شما! همه سلام رسوندند .

باز سکوت برقرار شد .خودم رو با تماشای مناظر بیرون سرگرم کردم .نزدیک خونه که رسیدیم، صداش رو صاف کرد و خیلی آهسته گفت:

- شیدا خانم، مدتیه که میخوام یه مطلبی رو با شما در میون بذارم ، ولی راستش موقعیت مناسبی فراهم نشد .می تونم یه خواهش ازتون بکنم؟


romangram.com | @romangram_com