#چشمانت_آرزوست_پارت_75

-بله خانم

یه لبخند بدریخت به سامیار زدمو رفتم سمت مروارید و دستشو گرفتمو با خودم کشیدم بالا

وارد اتاق شدیم

+خب بدو بدو تعریف کن

-چیو

خنگه یا خودشو به خنگی میزنه

+دختر صبحو میگم وقتی من رفتم چیشد

-آها دختر ترسناکه شما که رفتین سامیار با دیدن دختره طفلک نمیدونست بخنده،خجالت بکشه چیکار کنه پرسید که این سرو صداها چیه که طاهره خانم گفت والا پسرم این دختررو با این قیافه آوردی بچه دیدش خوبه با این قیافش سکته نکرد یهو دختره گفت: ببند دهنتو پیر خرف...

تا خواست ادامه بده سامیار عصبانی داد زد:خفه شو دختره احمق،یه بار دیگه به اشناهای من چیزی بگی خشتکتو حالا این یه تیکرو بیخیال ادامش اینکه گفت نمیدونم چطور دیشب قیافتو ندیدم حالا هم وسایلتو جمع کن از خونه من گمشو دختره هم رفت وسایلشو جمع کنه واای راستی وقتی طاهره خانم داشت از کنار سامیار رد میشد گفت:از این به بعد اگه خواستی کسیم بیاری هلو بیار نه لولو برا خودت میگم انقدر خندیدم که نگو

+مگه اونموقع نگفت بره چرا الان رفت

-چرا به گفته خودش داشته وسایلشو جمع میکرده تا حالا،راستی من برم غذاتو بیارم

+اخ آره گرسنمه منم میرم یه دوش پنج دیقه ای بگیرم تا بیای

وقتی رفت منم رفتم حموم


romangram.com | @romangram_com