#چشم_سیاه_دوست_داشتنی_پارت_25

قدمی دیگر برداشتم که با من هم قدم شد. بوی عطر تلخی از او به مشامم رسید .حتی عطرهایشان هم با ما فرق داشت . حس مرگ بهم دست داد وقتی با من وارد آسانسور شد. دختر دست و پا بسته ای نبودم اما فُرم نگاه این جناب عجیب آزار دهنده و منظور دار بود. این را از همان روز مصاحبه فهمیده بودم اما حیف که به این کار به شدت نیاز داشتم. من دکمه ى یک را زدم و او دکمه ى پارکینگ. خدارا شکر ساختمان چهار طبقه بود و خیلی سریع به طبقه ى اول رسیدیم. شتاب آلود و سریع یک با اجازه گفتم و تقریبا خودم را از آسانسور به بیرون پرتاب کردم .

هوا تاریک شده بود و شب چادر سیاهش را بر سر آسمان کشیده بود. سوز سردی می آمد با اینکه تنها یک ماه از پاییز می گذشت. سرما امسال زودتر شروع شده بود انگار که بخواهد به من دهن کجی کند.با قدم هایی بلند خودم را به ایستگاه اتوبوس رساندم و روی نیمکت نشستم. تا آمدن اتوبوس بعدی یک ربع زمان باقی بود. کتاب درسی ام را ازکوله خارج کردم و مشغول مطالعه شدم. برای مرور درس هایم زمان خیلی کم داشتم. واین تازه اول ترم بود .صدای بوق ماشینی نگام را از روی سطرهای کتاب جدا کرد. در کمال حیرت بهادری را دیدم که پشت فرمان ماشین شاسی بلندش نشسته بود و خیره به من لبخند می زد.از همان جا با صدای بلندی گفت :

ــ من هنوز رو پیشنهادم هستم خانم تنها ! فرصت رو از دست ندید.

خشمم جوشید اما با ظاهری خونسرد گفتم :

ــ ممنون جناب اینطوری راحت تر هستم.

شانه ای بالا انداخت و بوقی زد و به سرعت از من دور شد. دستان مشت شده ام حاکی از عصبانیت زیادم بود. باید حدس می زدم که داستانم با این آقا همچنان ادامه دارد. وقتی به خانه رسیدم ساعت ده و

نیم بود.دیگر رمقی در من وجود نداشت. دلم می خواست یکسر به رختخواب بروم. اما معده ى بیچاره ام بدجور به قار و قور افتاده بود. این روزها فرصت غذا خوردن خیلی کم گیرم می آمد و معده دردهای مقطعی جز لاینفک زندگیم بود. لب حوض رفتم و شیر آب را باز کردم. مشتی آب سرد به صورتم

پاشیدم. باید یک جوری خواب را از سرم می پراندم و برای فردا درس می خواندم. صدای مامان گلی از آشپزخانه مأمن گاه همیشگی اش مرا به آن سو فرا خواند :

ــ نورا تویی مادراومدی؟

از همان جا با صدای بلند گفتم :

ــ سلام مامان گلی جونم . بله اومدم با یه شکم گشنه. تو بند و بساطت خوردنی پیدا می شه؟ کنار پنجره ى کوچک آشپزخانه آمد . لبخند مهربانش از این فاصله هم پر از انرژی بود:


romangram.com | @romangram_com