#بوی_نا_پارت_44

-ساعت چهار عصر!

-چهار چه ربطی به شب داره؟

-چهار واسه دختر یعنی شب!

-اي بابا داداش شما خیلی سخت گیرین!اونم براي دختر خانم و نجیبی مثل نگین!

-دق مرگم کرده این دختر خانم و نجیب!

-چرا؟!

-شوهر نمی کنه!صد تا خواستگار خوب داره ها،اما چشم سفیدي می کنه!

-اذیتش نکنین تو رو خدا داداش!

-چه اذیتی خواهر؟می خوام شوهرش بدم بره سر خونه و زندگیش،اذیته؟!

-بابا بذارین هر وقت آمادگی داشت!

-فعلا کاري به کارش ندارم!بیا خواهر!این خدمت شما!

» حاج حسن از تو جیب ش پونصد هزار تومن پول در اورد و گذاشت رو میز که حاج خانم گفت «

-دارم داداش!تصدق سرت پول از سر و کله این خونه بالا می ره!

-باشه!شکر خدا!ببخشین این چند روزه نرسیدم بیام دیدن تون!گرفتار بودم!

-خیر باشه ولی اجاره ي بالا هس!سود بانک هس!پولی که داداش عباس اورده هس!دیگه می خوام چیکار یه نفر آدم!

-خواهر چرا از اون لا ایمان پول می گیرین؟

-بالاخره اونم برادره!اونم همیشه به من رسیده!برادر بزرگ ترم هس و احترامش واجب!

-کاشکی شما روي منو زمین نمینداختین و پول این ناخلف رو پس می دادین!روح حاجی والا معذب می شه!

-حاج آقا بابا بزرگتر از این حرفها بود!اون گذشت داشت!شمام باید گذشت داشته باشین!


romangram.com | @romangram_com