#بت_پرست_پارت_41

اهل فشن کردن نبود.... همیشه تیپ اسپرت داشت به جز وقتایی که با روسای شرکتا جلسه داشت و بابا نبود.... باباهم فقط نیما رو تایید می کرد....ولی می دونستم اگه نیما رو نخوام نیما خودش بابا رو راضی می کنه...

اونقدر به نیما فکر کردم که خوابم برد

***

صدای زینت خانم بود....

-غزل خانم....خانم....

با غر گفتم:بذار بخوابم...خوابم میاد...

رومو کردم به تختو خواستم پتومو بکشم رو سرم که زینت خانم گفت....

-آقای مهندس خودشون گفتن که ....

تو روحت نیما....

از همون زیر پتو داد زدم:مهندس غلط کردن....

یهو صدای بابام اومد :چشمم روشن....

یا ابوالفضل....مثل فشفشه نشستم رو تخت...هُل هُلکی گفتم:

-سلام بابا رسیدن بخیر...

romangram.com | @romangram_com