#بلو_پارت_98


ارسلان-چپو راستت میکنم.

«برگشتم دیدم ارسلان انگشت تهدیدشو رو به نوید بالا گرفته،باباجون آهسته گفت:» پیش پیشت ارسلان.

«ارسلان برگشت باباجونو در حالی که طرف من میومد نگاه کرد.»

باباجون-نگید جریان قتل و اینا بوده، همون فیلم عکس اینارو بگید.

«باباجون نیم نگاهی بهم کرد و گفت:»

-میخوای ارسلان کولت کنه؟

«سرد و تلخ و آروم گفتم:» نه میام.

«فاصله ی ساختمون تا حیاطم با چهار پله جدا میشد و باید پله هارو بالا میرفتیم. دستام جون نداشت، درد داشتم و عصا هم دردمو بدتر کرده بود نمیتونستم روی عصا خودمو نگه دارم و بالا برم. عصا از زیر بغلم در رفت و باباجون کمرمو نگرفته بود با صورت روی پله ها زمین میخوردم مادرجون دو دستی دوسه تا روی گونه اش زد و گفت:

-خاک بر سرم، خاک بر سرم، بایرام خان بایرام خان خاک بر....

باباجون-عــــــه! نوری خیله خب عـــه!

«یهو دیدم رو هوام و باباجون منو بغل کرد گذاشت روی دوشش و از پله ها بالا برد، ارسلان سوت زد:» بایرام خان عشقی.

باباجون-چاکریم.

مادرجون با همون هول ولای همیشه به سمتمون اومد و گفت:

romangram.com | @romangram_com