#بلو_پارت_87


-بله؟

خاله-پگاه؟ بمیمری خب تو کجایی؟ هوشیار کجاست؟

-نمیدونم.

خاله-نمیدونم یعنی چی؟ گوشی هوشیار خاموشه، گوشی مونا هم همینطور، توهم که جواب نمیدادی.

-من همراه اونا نیستم.

خاله-تو کجایی؟

-خونه ی باباجونمم.

«خاله با حرص بلند گفت:» خونه ی باباجونتی؟! از مهمونی رفتی اونجا سفره ی ابوالفضل ننه جونتو بندازی؟

-سفره ابوالفضل چیه؟

«ارسلان گوشیُ ازم قاپید و با عصبانیت گفتم:» عه! ارسلان.

«ارسلان با حرص گفت:»سفره ابوالفضل شرف داره مثل سفره ی رمالی شما که نیست وسط حرفاتون به کنایه به پگاه میگید، پگاه تا به مهمونی رفت پاش شکست و به من زنگ زد دنبالش رفتم، از توی مهمونی خبر نداره، یه بار دیگه...

«خاله که انقدر بلند حرف میزد حتی منو طاهر هم صداشو میشنیدم:» تو کیِ پگاهی؟ گوشیُ بده پگاه.

ارسلان-من کس و کارشم.

romangram.com | @romangram_com