#بلو_پارت_83
ارسلان-رفت گنج یابشم ازش زدن.
«سه تایی پق زدیم زیر خنده، مادرجون از اتاق بیرون اومد و گفت:» خیر باشه.
«طاهر و ارسلان هول زده به سمت مادرجون رفتن و گفتن:» بهتری؟
مادرجون-آره مادر بهترم، بهترم.
-میخوای بریم دکتر؟
مادرجون-نه مادر.
«یه نفسی مثل آه کشید و ادامه داد:» من دیگه ضد ضربه شدم.
طاهر با مادرجون توی آشپزخونه رفت و ارسلان در حالی که به سمت من میومد هی به صفحه ی گوشیش نگاه میکرد و گفت:»
-زنگ بزنم؟ هان؟
-نه بابا ولش کن دنبال هُوش بودن.
«ارسلان یکه خورده گفت:» اُاُ پریاست ها.
«دهن کجی کردم و گفتم:» دو سه سال خواستنو با یه بهونه کنار گذاشت؟ قضیه بو نمیده؟
ارسلان-شاخِ زیبا پندار فیلسوف می شود، تو اگر نتیجه گیری بلد بودی نتیجه ی کاراتو میدیدی کارمون به اینجا نرسه.
romangram.com | @romangram_com