#بلو_پارت_100
مادرجون-شراره بیا کمک سفره بندازیم، نوید برو بگو رضا و طاهر بیان.
باباجون-اسماعیل خبر نداد؟
شراره-هرچی زنگ میزنم در دسترس نیست.
«ارسلان بالا سرم اومدم و با صدای خفه گفت:» تو چرا بغ کردی؟ مارو فیتیله پیچ میکنی خودت توی قیافه میری؟
«به پای گچ گرفته ام نگاه کردم، اینجا نمیمونم که هی تو سرم بزنند....»
ارسلان-ماشینو یادم رفته بیارم؛صبح میرم میارمش.
-ممنون.
ارسلان-اَه این چه ریختیه؟ زن منو ازم گرفتی جای اینکه....
-برو یه چوب از توی باغچه بیار بزن تو سرم شاید دلت خنک بشه هان؟ حس میکنی کم کاری کردی.
باباجون-چیه چیه؟ ارسلان پگاه! بچه رو چیکار داری؟
ارسلان-بچه چیه؟ میگم باباجون این پدر و مادر پریا شاخ شدن به قرآن.
باباجون-نچ باز دوباره ارسلان ریخت مارو دید و شروع کرد ننه پریا، بابای پریا...
شراره-والله به خدا حق داره، منم بودم دخترمو نمیدادم، بابا آبرومون رفته...
romangram.com | @romangram_com