#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_62
غزل: همه اومدن ازعمه وعمو وبابا بزرگ ومامی بزرگ تازه پسرعموبابا بزرگ باخانوادشم اومده واییییی پروا نمیدونه چه نوه هااا جیگری داره ..
:خاک توسرت غزل هیززز
غزل: مرض خوخیلی نازن
:😁😁
فصل بیست وهفتم: :خیلی خری وژدانی..
غزل: سگ بریم
باغزل رفتیم پیش بقیه باهمه سلام احول پرسی کردم من کلا دوعموداشتم سه عمه ..
یه عموم همون بون دخترش شقایق
یه عمودیگم هم دوپسر داشت سوشا وسهیل دوقلوبودن ۲۰سالشون بود
عمه بزرگمم دوتا دخترداشت یکی همین غزل یکی هم غزال اون ازدواج کرده بودوخودش دوتا بچه داشت...
عمه کوچیکم فقط یه پسرداشت همسن پویان اسمش رادوین بود.
واخرین عمم که روانیش بودمم خیلی گل بوودیه پسرداشت که شوهرهمین غزال خانوم میشد ..
این پسرعموی پدربزرگم خیلیی وقت بود ندیده بودمش اگه هم قبلا دیدمش خودشوتنها دیدم اماالان بادوتا پسرویه دخترش اومده بود...
چشام شیش تاا شدإاین ارتانه که ارتان بود یه دختر۱۵،۱۶ساله با سه تا بچه کوچیک ۱۲،۱۳ساله
بااوناهم سلام علیک کردم ارتانم ازدیدن من جاخورد..
رفتم پیش شقایق.
:میگم شقی؟
شقایق:هوم؟
:این پسره هس ..
شقایق: خب چشه؟
:چشه وکوفت این همون دوست احسان نی؟
شقایق: چرا
:اون مرده هم باباشه
شقایق: اره خب
:توچرا نگفتی ای فامیلمونه
romangram.com | @romangram_com