#بی_هوا_دلسپردم_پارت_53


ازجام بلندشدم رفتم جلوش ايستادم گفتم:ايشالله سنگ قبرتوباگلاب بشورم لاي خرمات گردوبزارم

چرامثل آدم رفتارنميکني نزديک بودسکته کنم اگه دورازجونم يه چيزيم ميشدميخواستي چه گوهي بخوري

نه ميخوام بدونم چه خاکي توسرت ميريختي که يه جوون و اززندگي کردن محروم کردي ها

جواب بده گنده بک

چشماي شروين بيشترازاين گشادنميشد

به خودش اومد و گفت:چته رواني ساديسمي مگه سرآوردي اين مضخرفات چيه نيم ساعته واسه سخنرانيت مخمونوخوردي

من:توچقدپررويي پسره ميمون مثل جن ظاهرميشي بعدزبونم درازه عجبا اصلا ميدوني چيه

شروين:چيه؟

شربتموريختم روصورتشوفرارکردم

شروين:واي کورشدم رهافاتحت خوندس

من:به همين خيال باش

تاپاموگذاشتم توخونه چشمم افتادبه شيواواي خدادلم براش خيلييي تنگ شدتامنوديد دوييدسمتم و محکم بغلم کرد

منم فشارش دادم به خودم

من:سلام عشقم چطوري

ازبغلم اومدبيرون محکم گونموبوسيدگفت:عاليم توچطوري هم نفس

من:به خوبيت بي معرفت

romangram.com | @romangram_com