#بی_هوا_دلسپردم_پارت_128
نشستم روکاناپه و تلويزيون و روشن کردم
اه هيچي نداره همه چرت و پرت
مامان بادوتاشربت ازآشپزخونه اومدبيرون و نشست پيشم
مامان:آخيش بيادخترم
من:مرسي
شربت و ازش گرفتم و باميل فراوون خوردم
آخيش تازه فهميدم چقدتشنم بود
باباازبالااومدپايين و گفت:خانوم براماهم درس ميکردي بدنبود
من شربتموتاته خوردم و گفتم:خودم نوکرتم بعدم رفتم توآشپزخونه تاشربت درست کنم
شربتوکه درست کردم چندتاشکلات گذاشتم کنارش و بردم براباباجونم
من:بفرماييد
بابا:دست گلت دردنکنه
من:فداي تو
من:خب بامن کاري ندارين؟
مامان:ن عزيزکم
بابا:برودخملکم
romangram.com | @romangram_com