#بی_هوا_دلسپردم_پارت_120
روهام:جانم مامان
چشم
باشه چشم
بعدم گوشي و قطع کرد
من:چي ميگفت
روهام:ميگفت ميخوايم بريم بستني فروشي
بعدش گفت شروين ميدونه کجاست هميشه ميرن
شروين:آهان فهميدم
بعدم پيچيدتويه خيابون
بعدچنددقيقه رسيديم
ازماشين پياده شديم و همراه مامان اينارفتيم توبستني فروشي
دايي:خب چي ميخورين؟
من:من بستني کاکاعويي
همه سفارش دادن
طولي نکشيدکه بستنيامونم آوردن همه مشغول خوردن شدن بعدبستني باباگفت:ميثم جان دستت دردنکنه خيلي زحمت کشيدي
دايي ميثم:وظيفه بود
romangram.com | @romangram_com