#به_من_بگو_جذاب_پارت_69


توی چند روز آینده به تمام رستوران ها و بار های شهر سر زد ولی هیچ کدوم استخدام نداشتن یا حداقل اونو استخدام نمی کردن. ذخیره ی غذاییش تموم شده بود. هر بار سه گالن بنزین می خرید و به زودی باید پَدِ بهداشتی می خرید. به پول نقد نیاز داشت و خیلی هم زود بهش نیاز داشت.

همونطور که یه گلوله ی موی چِندش آور دیگه رو از توی راه آبِ وان درمیاورد،در مورد تعداد دفعاتی که فراموش کرده بود به خدمتکاری که اتاق های هتل رو براش تمیز می کرد،انعام بده فکر کرد. تا حالا کل پولی که به عنوان انعام گرفته بود فقط بیست و هشت دلار بود. می تونست بیشتر از این باشه ولی آرلیس تواناییِ عجیبی توی شناسایی مهمونایی داشت که احتمال دست و دلباز بودنشون بیشتر بود و مطمئن می شد که خودش اتاق هاشونو چک کنه. آخر هفته ی آینده ممکن بود پر سود باشه اگه مگ می فهمید چطور زرنگی کنه.

ساقدوشِ سابق تد،کِنی تراولر،میزبان یه مسابقه ی تفریحی گلف برای دوستانش بود که از سراسر کشور داشتند میومدند و قرار بود توی مهمان خانه بمونن. مگ شاید به خاطر اینکه این ورزش منابع طبیعی رو از بین می برد،با نگاهی تحقیرآمیز بهش نگاه می کرد ولی باید از طریق طرفدارهاش پول درمیاورد. تمام روز پنج شنبه به این فکر کرده بود که چطور می تونه از آخر هفته استفاده کنه. تا عصر نقشه ای داشت که شامل صرف هزینه بود،که البته به سختی می تونست از پسش بربیاد ولی خودشو مجبور کرد بعد از کار یه سر به خواروبار فروشی بزنه و بیست دلار از حقوقِ ناچیزش رو به عنوان سرمایه ای برای آینده صرف کنه.

روز بعد تا وقتی بازیکن های گلف از گردش عصرشون برگشتن صبر کرد. وقتی آرلیس حواسش نبود چند تا حوله برداشت و دم در اتاقهاشون رفت. لبخند پهنی برای مرد مو خاکستری که درو باز کرد روی صورتش نشوند و گفت:

"بعدازظهر بخیر آقای ساموئلز. فکر کردم شاید به حوله ی جدید نیاز داشته باشید. بیرون هوا خیلی گرمه."

یکی از شکلات هایی که شب قبل خریده بود رو روی حوله گذاشت و ادامه داد:

"امیدوارم گردش بهتون خوش گذشته باشه،ولی براتون یه مقدار شیرینی آوردم که اگه خوش نگذشته سرحالتون بیاره. به عنوان خوش آمدگویی."

"ممنونم عزیزم. خیلی باملاحظه ای."

آقای ساموئلز گیره ی پولش رو درآورد و یه پنج دلاری بیرون کشید.

اون شب وقتی مهمان خانه رو رو ترک کرد، چهل دلار پول جمع کرده بود. خیلی به خودش افتخار می کرد،انگار که یه میلیون دلار پول جمع کرده. ولی اگه قصد داشت نقشه اش رو شنبه بعداز ظهر دوباره تکرار کنه، به یه کلک جدید نیاز داشت و این نیازمند یه هزینه ی کوچیک دیگه بود.

شنبه بعداز ظهر وقتی آقای ساموئلز درو باز کرد گفت:

"لعنتی. سالهاست از اینا نخوردم."

بزرگترین و دلبرانه ترین لبخندش رو زد و حوله های تازه رو همراه یکی از کریسپ های برنجیِ بسته بندی شده ای که شب قبل تا بعد از نیمه شب بیدار مونده و درستشون کرده بود،بهش داد. بیسکوییت می تونست بهتر باشه ولی مهارت های آشپزیش محدود بودند.گفت:

"خونگیه. فقط ای کاش یه آبجوی خنک هم کنارش بود. ما واقعا از اقامت شما اینجا ممنونیم."

romangram.com | @romangram_com