#بازمانده_ای_از_طبیعت_پارت_85

سخت بود یادم نموند و ایشون اصلا به اژدهاشون بعد از اون اتفاق اجازه ی پرواز ندادن .....
_من گشنمه دیگه نمیتونم راه بیام......
_یه خورده دیگه بیا یه سرپناه جلوتر هست.....
شاکی غریدم:
_الان یک ساعته همین داری میگی....
_خوب دست منه مگه ،راه بیا حرف نزن....
با تخسی همونجاروی زمین نشستم و گفتم :
_نه من دیگه بیشتر از این راه نمیام ....
کلافه نگام کرد
_که نمیای نه ....
از لحن جدیش ترسیدم ولی واقعا خسته شده بودم و گشنه ،بیشتر از این نمیتونستم راه بیام .اروم
سرم تکون دادم که با گفتن باشه با گام های سری به سمتم امد.از ترس تو خودم جمع شده بودم و
منتظر کتک بودم ولی درمقابل بهتم من بغل کرد انداخت رو کولش.دهنم از تعجب باز مونده بود ولی
سری شروع به جیغ و داد کردم :
_هی منو بزار پایین هرکول.....مگه نمیشنوی باتوام .....عجب شیطانی هستیاااااا.....د بزارم پایین
انگار جیغ جیغم براش گرون تموم شدکه محکم با دستش به باسنم زد و اخ من بود که درامد.....
_اخ ...
_ساکت شو وقت منو گرفتی ،دارم کولت میکنم پرو شدی.....

romangram.com | @romangram_com