#باورم_شکست_پارت_20
شیرین زبانی های دخترک تمامی نداشت و خان جون به این فکر بود که چه بهتر که غم به راحتی از دلش پر زد و گل لبخند بر روی لبانش نقش بست.
-	تا شما برید تو اتاق ، من یه لیوان آب براتون میارم تا دارو هاتون رو بخورین.
-	پیر شی مادر که عصای دست ما شدی .
خان جونی معترض گفت و به سمت آشپزخانه یا همان مقر فرمانده ای مونس روان شد.
-	بفرمایید خان جون. منم میرم بخوابم. فردا روز شلوغی دارم تو دانشگاه.
-	شبت بخیر مادر. خوش بخوابی.
دستان خان جون را در دست گرفت
-	خان جون اگه شرک نبود می گفتم شما خدای من هستید.
-	استغفرلله. پاشو مادر ، پاشو بخواب که صبح خواب نمونی.
-	چشم.
-	چشمت بی بلا مادر. اون دیوار کوب رو هم روشن کن.
romangram.com | @romangram_com