#باران_بی_قرار_پارت_87


تشکری کردم وبلندشدم توی اینه به خودم نگاه کردم حسابی خوشمل شده بودم،لباسمم شیک بوددستی به شکمم کشیدم. بارانااومدطرفم وگفت:

_مامی چه قشنگ شدی!

_ ولی توکه قشنگ تری فرشته ی ناز

نخودی خندیدتودلم قربون صدقش رفتم بارانای عزیزم پنج ماه بودکه چهارسالش شده بود...هی!چه زودگذشت!دست باراناروگرفتم وروی صندلی نشوندم به سوشازنگ زدم وگفتم که بیاددنبالمون.

چنددقیقه بیشترنگدشته بودکه اس داددم درمنتظره باراناتندرفت بیرون ولی من آهسته آهسته وخرامان خرامان قدم برمی داشتم ویابه قول النازمثل پنگون هاراه می رفتم!ازفکرم خندم گرفت ولبخندی گوشه لبم نقش بست بالاخره رسیدم به ماشین باراناتوی ماشین نشسته بودوسوشاایستاده بودبیرون ماشین.فداش بشم چقدرخوشتیپ شده عشقم! بادیدن من لبخندزدوبه طرفم اومد

_سلام خوشگل خانوم

بانازگفتم:

_سلام عزیزم

پیشونیموبوسیدوگفت:

_ قربون اون نازکردنت بشم من

بازوموگرفت وآروم آروم بردم سمت ماشین

_ نی نی کوچولوچطوره؟مامانشوکه اذیت نمیکنه؟

_نه دخترمامان خیلی گله



romangram.com | @romangram_com