#باران_بی_قرار_پارت_66
نخودی خندیدوگفت:
_ حالامیدونی دیگه
سوشابه سمتش خم شدولی کلاله جاخالی دادوباخباثت گفت:
_ چاییت سردمیشه ها
وباخنده پشت میزنشست،سوشاهم باخنده سری تکان دادوروبرویش نشست.هنوزچیزی نگذشته بودکه بی مقدمه گفت:
_امروزبریم پیش خانواده ای که قلب دخترشونوبهم دادن؟
به مهربانی کلاله لبخندی زدوگفت:
_ چرانشه،اول میریم دنبال بارانابعدسه تایی باهم میریم اونجا
_ بعدازاونجاهم بریم پیش پروانه برای تشکر
_ باشه خیلی خوبه.وقتی بیمارستان بودی همش مواظب بارانابودن خیلی زحمت کشیدن.دوست خوب تواین دوره زمونه خیلی کم پیدامیشه بایدقدردوستاتوبدونی
لبخندزد:
_آره راست میگی...راستی سوشا؟
_ جانم؟
_ میشه یه چیزی ازت بخوام؟
romangram.com | @romangram_com