#باران_بی_قرار_پارت_57
کلاله مکث کوتاهی کردوسپس باهمان لحن عاشقانه سال های نه چندان دورگفت:
_ سوشا؟
_ جان دلم؟
دل کلاله بازلرزیدبابغض آمیخته درصدایش گفت:
_ امشب...
نفس عمیقی کشیدودوباره حرفش راازسرگرفت:
_امشب بابامنوبارانارودعوت کرده برای شام
صدای نفس های تندسوشاحالش رادگرگون می کرد
_ م...میشه بیای دنبالمون..ب..باهم بریم؟
نفس عمیقی کشیدوپاسخ داد:
_ چرانشه عشق من؟حتمامیام دنبالت گلم...فقط بگوساعت چند؟
بغض باعث شده بودکمی صدایش بلرزد،سوشاکاملاحال کلاله رادرک میکرد
_ساعت هفت خوبه؟
_ عالیه پس من هفت میام دنبالت
romangram.com | @romangram_com