#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_114

به خودم که اومدم صدای هق هقم ماشین رو پر کرده بود ..سریع اهنگ رو خاموش کرد..:

-الهی بمیرم که تورو به این روز انداختم..هانا باور کن نمیدونستم با شنیدن این اهنگ اینجوری میشی.. اشکام رو پاک کردم..:

-نه عزیزم..تقصیر تو نبود...دست خودم نیست...حس میکنم با گریه اروم میشم.. ماشین رو گوشه ای پارک کرد با دلسوزی نگام کرد:

-اونجوری نگام نکن...دلم پر بود..

-چرا خودتو انقدر ضعیف میکنی اخه؟

-گریه برای من ضعف نیست..حکم تخلیه رو داره... راه بیافت..

-نمیدونم چی بگم..و حرکت کرد..

-حتی خدا هم منو نمیبینه..اشکامو میبینه..ولی بیخیاله..

-این چه حرفیه دیوونه؟

-حقیقت محضِ..! بیخیالش یلدا.دلم نمیخواد تورو هم ناراحت کنم..

***

اینجا کجاست؟ سرسری نگاهی به کل محوطه انداختم.. هواسرد شده بود...دستامو دور تنم حلقه کردم..

کلید رو توی در انداخت و درو باز کرد: ویلای من..

-چی؟تو مگه ویلا داری؟

-نه..نمیدونستم..3روزه فهمیدم. .جریانش مفصله بریم تو..برات تعریف میکنم..

شب شده بود وکنار شومینه نشسته بودیم..شومینه ای که باهاش کلنجار میرفت تا روشنش کنه..دستم رو دور فنجون چایی ام حلقه کردم:

-هوا حسابی سرد شده .در حالیکه با شومینه ور میرفت جوابم رود داد:

-حتما سرماخوردی وگرنه همچینم سردنیست..

-هست..


romangram.com | @romangram_com