#باغ_پاییز_پارت_87

-پری مواظب رفتارت باش .

حالا دیگه اونقدر نزدیک شده بودند که من و بهار به راحتی از پشت تک درختی که در مسیر بود اونها رو ببینیم. پری همونطور که با کفشهای پاشنه بلندش به روی سنگفرش میدوید پاش پیچ خورد و با ضرب به زمین برخورد کرد . از دیدن این صحنه حسی شیرین رگ و پی وجودم رو محاصره کرد . سروش نزدیکش نشست و پرسید:

-وای پری چیزی شدی؟

صدای فریاد پری گوشم رو از اون فاصله کم کر کرد:

-به من دست نزن سروش ...

کمی خودم رو نزدیکتر کشیدم و از دیدن اشکهای پری بغضی گلوم رو فشرد . نگاهم به صورت برافروخته و عصبی سروش چرخید . دستش رو روی پای نیمه برهنه پری گذاشته بود و با دستمالی که از جیبش در اورده بود خون پاش رو پاک می کرد و پری همچنان با عصبانیت اشک می ریخت . ازدیدن سروش بعد از اون همه مدت نزدیک بود که پر در بیارم . دو هفته از مراسم تولد پری میگذشت و من در تمام این مدت سروش رو از نزدیک ندیده بودم . پری دست سروش رو از روی پاش کنار زد و گفت:

-به من دست نزن نمیشنوی؟

سروش دوباره دستش رو سر جای قبلی گذاشت و دستمال رو به روی زخم پای پری فشرد و در همون حال گفت:

-پری بچه بازی در نیار پات خراش برداشته ...

از دیدن این صحنه ها حسی مثل حسادت در تک تک سلولهام حس میکردم . پری گریه میکرد و سروش پاش رو نوازش میکرد ،بدون اینکه به صورتش نگاه کنه و آروم آروم چیزی رو زمزمه می کرد که من از اون فاصله نمیشنیدم . بهار دستم رو گرفت و با صدایی آروم گفت:

romangram.com | @romangram_com