#باغ_پاییز_پارت_51

سروش با نگاهی مشکوک صورتم رو بر انداز کرد . دستم رو بلند کردم و موهای فرم رو که طره ای از اون روی صورتم ریخته بود رو داخل روسریم فرو بردم . دوباره مثل همیشه در این موقع به یادم افتاد که چقدر شبیه عروسک بچگی هام شدم .

-بهار اگه میتونی با خواهرت بیا پیش مامان کارتون داره .

با تعجب قبل از بهار پرسیدم:

-مامان تو؟ با ما چی کار داره؟

سروش برای بار دیگر نگاهی نوازشگر به صورتم انداخت و گفت:

-نمیدونم . خیلی مشتاقی بدونی زودتر برو پیشش ....

بعد از بیرون رفتن سروش بهار در اتاق رو بست و به پشت اون تکیه داد . نگاهم رو به صورتش ریختم و یهو زدم زیر خنده . بهار هم که تازه یاد موضوع افتاده بود با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و در همون حال گفت:

-چه خوش سلیقه ای دختر ...

خنده ام رو قورت دادم و گفتم:

-کی میره این همه راه رو . اونم از کسی که میخوام سر به تنش نباشه .

romangram.com | @romangram_com