#باغ_پاییز_پارت_123

-سروش من فقط خودت رومیخوام. خودت...

-پاییز عزیزم من از فردا میترسم. میترسم بعد از من ...

بی اختیار دستم رو روی دهانش گذاشتم که سروش به اشاره ابرو به مامان و حاج آقا اشاره کرد. با خحالت دستم رو پایین انداختم و رد حالی که اشکم روی گونه هام سرازیر شده بود گفتم:

-دیگه هیچ وقت این حرف رونزن. من بدون تو میمیرم ...

لبخند زد و گفت:

-چه نازک نارنجی شدی تو. اشکهاتو پاک کن فدای اون چشمای قشنگت. دیگه نبینم الکی گریه کنی ها...

مثل بچه ها حرف میزد و من از دیدن قیافه درهمش خنده ام گرفت و گفتم:

-این کار رو نکن سروش...

سرش رو تکون داد و من اشکهام رو پاک کردم و در همون حال صدای قشنگش گوشهام رو نوازش کرد. صدایی که زیباترین ملودی دنیا هم مثل اون نمیتونست اونطور من رو تحت تاثیر قرار بده.

-پاییز این خونه که هیچ چیزی نیست. حاضرم همه دنیا رو به نامت کنم به شرطی که بدونم تو رو برای همیشه دارم ...

romangram.com | @romangram_com