#بد_خون_پارت_40

نگار در حالی که انگشت‌هایش را در هم می‌فشرد، گفت:

ـ برای اولین بار خوبه، امیدوارم بعدا هم همین‌طور باشه.

امیر لبخندی زیبا زد. گارسون آمد و پالتو خردلی رنگ امیر را به دستش داد، امیر از جایش برخواست و پالتو را روی شانه های نگار انداخت. نگار معذب تشکری کرد. امیر سرجایش نشست و گفت:

ـ هم کلاسیت چطوره؟

ـ زیاد باهاش برخورد نداشتم.

امیر نگاهش کرد

ـ اوم، امیدوارم ناراحت نشی؛ ولی از قبل شام رو سفارش دادم.

نگار با اضطراب خندید و دستش را تکان داد.

ـ نه بابا، این چه حرفیه؟

موقع خوردن شام، نگار احساس می‌کرد امیر به جای خوردن شام، در حال خوردن وجود نگار است و این نگار را می‌ترساند. بعد از شام امیر با سوالش متعجبش کرد

ـ میگم، نظرت چیه رابطه‌امون رو جدی‌تر کنیم؟

نگار سری تکان داد.

ـ یعنی چطور؟

امیر انگشت شست دست راستش را به لبش کشید

ـ اوم، خب یعنی، بیشتر قرار بذاریم، از مشکلاتمون به هم بگیم و... چه می‌دونم، همدیگه رو دوست داشته باشم و از این حرف‌ها، منظورم رو متوجه میشی؟

نگار سری تکان داد و در دل گفت، نمی‌دونی که تو خوابم رابطه‌امون از جدی هم گذشته.

ـ می‌دونی، من نمی‌تونم راحت رفت و آمد داشته باشم، از زندگیم حتما مطلع هستی.

امیر سری تکان داد.

ـ بالاخره تو توی اروپا بزرگ شدی و رفتارت مثل اروپایی‌ها شکل گرفته. هنوز برای ما یکم سخته، می‌دونی چی میگم؟

romangram.com | @romangram_com