#آسانسور_پارت_58
چشمام باز نمي شد...
واي يعني صداي درونمو هم شنيد چه فرشته زبرو زرنگي ....بي خود نيست بهت مي گن فرشته ...ايول ...خوشم امد
محسني با صدايي كه هم توش خنده بود هم دستپاچگي
محسني - صالحي
دستشو پس زدم
- نه من نمي خوام بميرم مي خواي منو كجا ببري كه
در اسانسور باز شد ...
نه همينو كم داشتم ....به عزرائيل ديگه
نيما .....
همه چي براي يه سقوط فرد اعلا محيا بود ...و من در ميان بهت و تعجب دوتاشون رفتم كه با زمين مماس بشم
داشتم به زمين مي خوردم كه محسني زير ب*غ*لمو گرفت و مانع از خورده شدنم به زمين شد .
و بعد صداي دادش كه صبا رو صدا مي كرد و اخرم چشماي ازحدقه در امده نيما كه چيزي كمتر از توپ گلف نداشت ....
با احساس سردي رو صورتم چشمامو از هم باز كردم ..
.با باز كردن چشمام دوباره به پا به اين دنياي فاني گذاشتم .......
romangram.com | @romangram_com