#آرشام_پارت_40
که داشت از شایان پذیرایی می کرد..موهای بلوند..چشمای مشکی و پوست سفید..لب های سرخ و لبخندی هوس الود ..مسخش شده
بودم..شاید چون حضورش برام ناگهانی بود..با همون لبخند کج شد و من تماس زبون گرم و خیسش رو به روی سینه م حس کردم..داشت
شراب رو با لب ها و زبونش از روی پوست سینه م می گرفت و مزه مزه می کرد..کارش حالمو بد کرد..شاید توی اون لحظه حالته عادیش این
بود که در اغوش بگیرمش وچون شایان ازش کام بگیرم..ولی من مثل بقیه نبودم..شونه ش رو تو دستام گرفتم..چشماش خمار شده
بود..لبخندش پررنگ تر شد..به شدت به عقب هولش دادم و به روی افکارش خط باطل کشیدم..با اخم غلیظی که تحویلش دادم و خشمی که از
چشمام شعله می کشید با ترس عقب عقب شنا کرد..دستم رو مشت کردم و شلاق مانند به روی اب زدم که به هوا پاشیده شد..رفتم زیر
اب..شراب رو از روی تنم پاک کردم..بی توجه و حتی بدون کوچک ترین توجه به شایان از اب بیرون امدم..لباسم رو پوشیدم..رفتم داخل
ویلا..موهام نمناک بود..خدمتکار حوله به دست کنارم ایستاد..حوله رو از دستش کشیدم و به روی موهام گذاشتم..توی سالن منتظرش
نشستم..فهمیده بود به اندازه ی کافی عصبانی هستم و اینجور مواقع هیچ کس نباید من رو منتظر بذاره..حتی شایان..چون به هیچ عنوان
عواقبش خوشایند نبود..و برام فرقی هم نمی کرد که اون شخص چه کسی باشه..الان هم تو اوج عصبانیت بودم..چشمم به شیشه ی روی
میز ِگوشه ی دیوار افتاد..با اخم به طرفش رفتم..حرکاتم تند بود..عصبانی بودم..از چی؟..یا حتی از کی؟..شاید از افکارم..شاید هم..از
گذشته..لیوانم رو پرکردم..گذشته ی لعنتی..دست از سرم برنمی داشت..یک ضرب سر کشیدم..خاطراته ازار دهنده..لحظاتی چون
کابوس..چشمامو بستم ..مزه ش تلخ بود..چون زهر..ولی نه مثل زهری که روزگار به وجودم تزریق کرده بود..به گلوم نیش می زد..ولی نه
همچون نیشی که از گذشته رو تنم باقی مانده بود..-- زیاده روی نکن..باهات حرف دارم..لیوان رو روی میز کوبیدم..سرم رو خم کردم ودستامو
به لبه ی میز تکیه دادم..چشمامو بستم و نفس عمیق کشیدم..باید اروم باشم..هنوز خیلی کارا دارم که ناتموم باقی مونده..برگشتم و نگاهش
کردم..حوله ش رو به تن داشت و روی مبل نشسته بود..حوله رو از روی گردنم برداشتم وروی مبل انداختم ..رو به روش نشستم..پا روی پا
انداختم..سیگاری روشن کرد..به طرفم گرفت..بی حرف ازش گرفتم..بهش نیاز داشتم..باید اروم می شدم..پک محکمی بهش زدم..با ژست ِ
خاصی دودش رو بیرون دادم..هنوز هم کمی عصبی بودم..ولی رفته رفته اروم می شدم..از پشت دود ِ سیگارم نگاهش کردم.. از خونه ی شایان
که زدم بیرون همه ش به حرف هایی که بینمون رد و بدل شده بود فکر می کردم..خیلی جالب بود..یه جورایی تصمیم ِمن با نظر و حرف های
شایان مشابهه هم از اب در امده بود..به نظرم اینطوری بهتره..برای به دام انداختن منصوری هر ریسکی رو باید
پذیرفت..*******************" دلارام "عجیب حوصله م سر رفته بود..رئیسمم که طبق معمول رفته بود مسافرت و این وسط مونده
بودم که چرا منو نگه داشته؟..!لابد باید بمونم تو خونه از در و دیوار وماهی های توی اکواریوم و اون افتاب پرسته بدقواره ش پرستاری
کنم..والا..خب چیز ِ دیگه ای هم نبود که دلم بهش خوش باشه..باز دم ِ پری گرم که بهم زنگ می زد..از طرفی چند بار تلفنی با فرهاد حرف
زده بودم..هر بار که می گفتم تو خونه تنهام با نگرانی می گفت « چرا انقدرلج می کنی دلی بیا اینجا بمون من که لولوخورخوره نیستم..باور کن
کاری باهات ندارم ..نگرانه چی هستی؟..!»اونو قبول داشتم..ولی از حرف مردم می ترسیدم..ای که ادم می مونه اینجور مواقع به خودش فحش
بده یا به زمین و زمان و این مردم که هر چی رو می بینن واسه ش حرف در میارن..حتی به خودشون زحمت نمیدن 2تا سوال و پرسش کنن
که ببینن اینی که از دهانه مبارک می پرونن و دهن به دهن می چرخونن راسته با دروغ..در کل راحت طلبن و همونی که ببینن رو قبول
دارن..اگه اینطور نبود که وضعه من الان این نبود..آه..اره « آه » بکش دلی خانم..بکش که کاره دیگه ای از دستت بر نمیاد..نشستم جلوی
تلویزیون..یه دستم زیر چونه م بود یه دستم به ریموت..زدم شبکه ی ..1طبق معمول اخبار..مگه چقدر خبر تو دنیا هست که روزی چندبار
تکرارش می کنن؟..مثلا اخباره وگرنه سرشو بزنی و تهش رو نگهداری بازم هیچیش به یه خبره درست و حسابی شبیه
نیست..زدم..2پوووووف..بحث و گفتگی درمورده فلان و فلان و فلانی..زیرنویس داده که سریال ِ )......( چه ساعتی پخش میشه..یه قسمتش رو
دیده بودم که از اول تا اخرش یاده بدبخت بیچارگی ها و بی پولی ودر به دریم افتادم..جعبه ی دستمال کاغذی وَره دلم بود و هی فین و فین
پشت سر هم و..خلاصه اولش یارو رو بردن بیمارستان..وسطش رفت تو کما تهش یه راست سینه ی قبرستون..این شد قسمت اول سریال..اولش
که این بود خدا اخرش رو بخیر کنه..زدم..3اَکه هی..داره فوتبال میده..یه بار نشد من بزنم اینجا و مثلا برنامه کودک بده..اونم نه یکی عینه ادم
حرف بزنه..اولش فوتبال..اخرش خبر از فوتبال و اخر شب هم نقد و بررسی فوتباااااال..یه وقتایی هم نمی دونم چی می شد درحده معجزه اتفاق
می افتاد که یهو راز بقا می داد..ولی از شانسه من الان داشت فوتبال پخش می کرد و کی راز بقا می داد رو خدا داند و مسئوله شبکه ش..ای
کاش تو اخبار شبکه ی 1می گفتا..خاک تو سرت که شبکه ها رو هم با همدیگه قاطی کردی.. 1چه ربطی به 3داره؟..!منم خود درگیری
دارما..بی خیاله 4شدم که کلا ول معطل بود..هر وقت این شبکه رو نگاه می کردم میرفتم تو چُرت..زدم ..5باریک الله..باز این بهتره..داره لحیم
دوزی اموزش میده..نه بابا روبان دوزیه..نه خب شاید .. اَه..بی خیال هر کوفتی که هست اموزشیه دیگه..نه خوشم اومد این خوبه..چشمامو ریز
کرده بودم و بدجور رفته بودم تو نخه دستای زنه که تند تند کارشو انجام می داد که..اِِِِِِِِِ پس چرا تموم شد؟؟..!!ای بابااااااا..شانس و نیگا تو
رو خدا..حرصم گرفت خاموشش کردم..همون بهتر که آف باشه..والا..از این 5تا کانال یکیش ادم رو جذب نمی کنه..ادم بی خوابی به سرش بزنه
بشینه پای تلویزیون و برنامه هاش ، سه سوت همچین خوابش می بره که انگار 6ساله کسری خواب داره..ماهواره هم که قربونه نبودنش..از بس
روش پارازیت فرستاده بودن که از این همه کانال 2تا درست و حسابیش رو نشون نمی داد..هی..حالا چکار کنم؟..با انگشتم به لبه ی مبل
ضربه می زدم و همونطور که لبامو کج کرده بودم دور تا دروه خونه رو واسه ی هزارمین بار دید می زدم صدای زنگ پیامک گوشیم بلند
شد..عینهو ندید بدیدا شیرجه زدم روش و پیامک رو باز کردم..از طرف فرهاد بود(.. سلام دلی خانمی..وقتی زنگ می زنم جواب بده
نگرانتم.).خواستم جواب رو براش بفرستم که زنگ زد..با شیطنت خندیدم و رد تماس زدم..براش نوشتم.." اس بده..حال ندارم حرف
بزنم"..داشتم با خنده براش تایپ می کردم..جوابش رو فرستاد..-- باز تَمبَلیت عود کرده؟..-اره اقای دکتر..چکارم داشتی؟..-- می خواستم بهت
بگم اگه حوصله ت سر رفته منم عینه خودتم پایه ای بزنیم بیرون؟..یه کم فکرکردم..پیشنهاده بدی نبود..به خودم تشر زدم " خره عِنده
@romangram_com