#آرامش_غربت_پارت_154

آرمین ـ منتظر کسی بودی؟ میزت خیلی شاعرانه اس!

از لحن جدی اش جا خوردم و به من و من افتادم...

من ـ امم...نه راستش ، من...

آرمین چشاشو ریز کرد و زوم کرد رو من...با کنجکاوی تک تک اجزای صورتمو از نظر می گذروند...اومد سمت من...هی نزدیک می شد و بیشتر به چشام نگاه میکرد...منم با تعجب به گردنش نگاه میکردم چون روم نمیشد باهاش چشم تو چشم شم! خواستم بحث رو عوض کنم و دنبال سام بگردم تا رومو برگردوندم سمت راست یهو چونه امو گرفت و صورتمو مقابل صورت خودش گرفت و با یه لحن حرصی گفت:

ـ میخواستی چه غلطی کنی؟ چی توی اون کله اته؟!

از ترس زبونم بند اومده بود و به من و من افتادم...الان به وجود سام نیاز داشتم ولی اصلا پیداش نبود!!!

از این فاصله نزدیکی که باهاش داشتم حسابی خجالت زده شده بودم...نفساشو که روی پوستم حس میکردم باعث می شد داغ تر شم...تو شوک بودم که آرمین گفت:

ـ دِ حرف بزن! دنبال چی می گردی؟ سام؟ هه! نیستش فرستادمش دنبال نخود سیاه تا یه صحبت مفصل باهم داشته باشیم عزیــزم!

و به اتاق روبه رویی نگاه کرد...حسابی از این لفظ عزیزمش و برق نگاهش ترسیدم...خیلی ترسناک شده بود قیافه اش!

می ترسیدم لب باز کنم و بگم سوتفاهم شده ، به من و من افتاده بودم شدید نمیدونستم چی بگم...

من ـ امم...آرمین...

آرمین ـ به من نگو آرمین ! کسی حق نداره منو به اسم کوچیک صدا کنه! فقط سمـــانه!

با این دادی که زد به خودم لرزیدم....با صدای ضعیفی گفتم:


romangram.com | @romangram_com