#آرامش_غربت_پارت_145
خنده اش تو گوشی پیچید و گوشم رو نوازش کرد...چقدر دلم برای این خنده ها تنگ شده بود...
با لبخند گفتم:
ـ خب دیگه چه خبر؟
فریبا جون مکثی کرد و شنیدم که به سام گفت " عزیزم دو دقیقه برو پیش مازیار الان میام".
وقتی فریبا جون سام رو راضی کرد تا بره گفت:
ـ خبرای خوبی ندارم...
دلم هوری ریخت ولی خودمو نباختم و خیلی بی ربط گفتم:
ـ خیره!
فریبا جون خندید و گفت:
ـ بیتا دارم میگم خوب نیست میگی خیره؟!
خندیدم و گفتم:
ـ گفتم که یه چیزی گفته باشم! حالا شما بفرمایید!
فریبا جون آب دهنشو قورت داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com