#آرامش_غربت_پارت_127
آرمین ـ نه فعلا میخوام نشونت بدم ببینم خوشت میاد یا نه!
سری به نشونه موافقت تکون دادم و رفتم بالا تا حاضر شم...وقتی حاضر شدم اومدم پایین...سام رو گذاشتیم پیش فریبا جون و رفتیم...یه عینک آفتابی گنده زدم به چشمام که اگه زری رو دیدم یه جوری جیم بزنم! حجاب اسلامیم رو هم همچین تا ابروهام آوردم پایین که کسی شک نکنه! آرمین با تعجب بهم زل زده بود که با خجالت گفتم:
ـ خب چیه؟! زنِ باحجاب ندیدی؟
آرمین ـ اینطوری که ضایع تری! خونسرد باش! فوقش اگه زری دیدمون ، مسیرمون رو عوض می کنیم!
من ـ دیگه بدتر! چه فکرایی که نمی کنه!
آرمینم به تقلید از من چشاشو گرد کرد و گفت:
ـ اگه بریم خونهه که فکرای بدتری میکنه!
سری تکون دادم و گفتم:
ـ اصلا نمی خوام فکر کنم که چه فکرایی قراره راجع به ما بکنه! فقط سریع تر بریم میخوام خونمو ببینم!
آرمین مکثی کرد و با صدایی که از کنترل خنده اش به لرزش در اومده بود گفت:
ـ خونه ات؟!
گیج شدم و گفتم:
ـ پ ن پ خونه عمه ام !
romangram.com | @romangram_com