#آرامش_غربت_پارت_125

با حیرت گفتم:

ـ اوه زبون باز کردی ننه!

از لفظ ننه خندید و از گردنم آویزون شد...هی بیتا ، بیتا می کرد که با کلافگی گفتم:

ـ سامی بذار اینارو پاک کنم میام باهم بازی کنیم! فعلا برو پیش بابات...

دوباره بوسم کرد و رفت پیش باباش...

فریبا جون ساکت و بی صدا سبزیشو پاک می کرد...

من ـ چرا ساکتید؟!

فریبا جون با یه لحن غمگین و بغض دار گفت:

ـ نمی خوام از پیشم بری...مثه دخترم دوستت دارم...

منم مثه خودش بغض کردم ولی مثه همیشه خوردمش و گفتم:

ـ منم همینطور...ولی آرمین گفته یه خونه همین دور و اطراف می خره که پیشتون بمونم...

فریبا جون ـ آره ولی...

من ـ نگران نباشید، هر روز بهتون سر می زنم! به شرطی که زری جون رو یه جوری بپیچونید!


romangram.com | @romangram_com