#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_80
لیوان را روی میز جلویم گذاشتم و سرم را به پشتی مبل تکان دادم.
حس خوبی داشتم از اینکه بعد از مدت ها میتوانستم راحت چشم هایم را ببندم و در خلسه ی شیرینی فرو بروم.
تنها یک مشکل وجود داشت ، آن هم جن سرخ رنگی بود که هنوز هم دنبالم بود.
صددرصد باید فکری هم برای او میکردم ، با از بین رفتن جن دیشبی دیگر میتوانستم بگویم تا حدی راحت شدم اما هنوز هم گرفتار بودم.
با صدای زنگ خانه ، دستی به پلک هایم کشیدم و به طرف آیفون راه افتادم.
گوشی را برداشتم و با صدای خوابالودی جواب دادم:
_کیه؟
_باز کن...ارسلانم.
چشمانم بی اختیار از تعجب گشاد شد ، ارسلان؟ بعد از این همه مدت برگشته بود ، اما دلیل رفتنش چه بود؟
_آیدن؟...نمیخوای باز کنی؟
سریع به خود آمدم و کلید باز کردن در را فشردم.
به طرف در ورودی خانه راه افتادم و با عجله دستگیره را پایین فرستادم.
ارسلان در وسط حیاط ایستاده بود و با لبخند محوی بهم خیره مانده بود.
_یذره داغون به نظر میرسی آیدن.
لبخندی زدم و به طرفش حرکت کردم .
با یکدیگر دست دادیم ، از دلتنگی زیاد در آغوش کشیدم اش.
_کجا بودی؟
جدا شدیم و به طرف داخل راه افتادیم.
_بریم تو برات تعریف میکنم.
romangram.com | @romangram_com