#آنالی
#آنالی_پارت_38
_اشکان چیزی شده؟
شایان: نه.
_مطمئنی؟
شایان:آره.
_ خب باشه فضولی نمیکنم، حتما غریبم دیگه.
شایان:نه آنالی، اینطوری حرف نزن ناراحت میشم.
-خب پس بگو؟
شایان:بیا همون کافه همیشگی.
_اوکی فعلا.
گوشی رو قطع کردم و رفتم تو آینه نگاهی به خودم انداختم و گفتم:
ای آنالی شیطون بلا.
ورفتم سراغ مانتوهام، دیگه اغلب تیپ های روشن میزدم و تیره رو کمتر استفاده میکردم.
یه شلوار لی یخی با بارونی آبی آسمانی پوشیدمو یه شال خز دار آبی آسمانی هم گذاشتم روسرمو رفتم سراغ میک اپ.. یه رژ مدادی قهوه ای به همراه خط چشم پررنگ و ریمل حجم دهنده، به ابروهام کمی مداد کشیدم و دسته ای از موهامو ریختم جلو صورتم. کیف آبی رنگمو هم گرفتم و به آژانس زنگ زدم، بعد ده دقیقه ماشین اومد و من سریع سوار شدم و به سمت کافه حرکت کردیم.
وارد کافی شاپ شدم و دنبال شایان گشتم، پیداش کردم و بعد سلام کردن نشستم.سرشو بالا اورد و سلام کرد.
یه پسر اومد تا سفارشامونو بگیره، هوا سرد بود، پس من یک هات چاکلت و شایان یک قهوه تلخ سفارش داد، بعد از اینکه پسر رفت رو به شایان گفتم:
زود، تند سریع دلیل حالتو بهم بگو!
خندید و با کمی من و من کردن گفت:
من از یه دختری به اسم راحیل خوشم اومده! حالا چیکار کنم؟
یهو پنچر شدم، ای خدا بیچاره شدم! یعنی تمام تلاشای این دوسه ماهم پر؟ آقا ترو خدا فلش بک بزنین من یه برنامه دیگه ای بچینم. آروم گفتم:
چی؟
اب دهنشو قورت داد و گفت:
عاشق شدم، تا حالا عاشق شدی؟
برای اینکه کم نیارم گفتم:
آره، هنوزم هستم.
شایان:از کی؟
گفتم:یک ماهی میشه!
لبشو بازبون تر کردو گفت:
romangram.com | @romangraam