#آلا_پارت_74
از خواب پرید و تا من رو دید، سریع عقب کشید و نفسم اومد بالا، یکه خورده با چشم های گرد نگام کرد و نفس های بلند بلند کشیدم و گفت : آلا خوبی!؟
- خفه... خفه شدم...
من بد خوابم ببخشید! توام ریزه میزه ای...
-فکر کردی بالشم نه!؟
سردار : نه پانته آ درشت تره...
با چشمای گرد نگاش کردم،حس کردم یکی چنگ انداخت به قلبم. انگار حسادت از تنم عبور کرد. یه زن دیگه؟
حرفش رو خورد و از جا بلند شد و سریع از اتاق رفت بیرون... بغلم کرده بود!؟ بغلم کرده بود... بغلش بودم آلا، آلا... دیدی... پانته آ رو بغل میکنه... زل زدم به ملافه ای که به پنجره زده بود، به بالشی که کنارم بود نگاه کردم...
پنجه هامو مشت کردم... شوهر منه. حتی اجباری برای منه. حتی شرطی برای منه. حتی... حتی...
به خودم نهیب زدم : تو جای اون رو گرفتی نه پانته آ ، جای تو رو... سرم رو به زیر انداختم، من حقم رو گرفتم، نمی خوام از اون زن پیش من حرف بزنه. تنها کسیه که الان می خوام مثل مردای گذشته ی زندگیم بهم توجه کنه، تنها کس!
به پک یخ نگاه کردم... روی زمین بود... آب شده بود. به پام نگاه کردم، دیگه قرمز نیست، به لباسم روی میز نگاه کردم یاد نگاهش به تنم افتادم... باید تمومِ توجه اش به من باشه! حسی که اون لحظه داشتم این بود...
نمی خوام منطقی فکر کنم. نمی خوام وجدانی فکر کنم، می خوام بازم خود خواه باشم و منم منم کنم...
****
روی صندلی نشستم و سلاله گفت : این یارو عوضیه ها، زنگ بزنم ماکان بیاد؟
-ماکان؟ اون خودش عوضیه.
سلاله یکه خورد. نگام کرد و گفت: چیه رفتی تو قماش شوهرت اینا!؟
- شرّ اون عکسا هنوز رو سرمه.
سلاله تو جاش جا به جایی شد و گفت : چته!؟ ما کارمون اینه.
- سلاله بفهم الان من زندگیم عوض شده، دیشب سردار باز قیامت کرد چون برداشتید از عکس های من تو پیج تون گذاشتید.
سلاله - تو اینستا نذاشتیم که! تو سایت بود! سایت رو از کجا پیدا کرده؟
- یارو باباش خود پائاروئه بعد می خوای این نبینه. اون مجتبی موذمار پیدا می کنه. هر مقاله ای که من می نویسم سردار خونده از اعتبارش می ترسه.
سلاله - دیگه طلا فروش چه اعتباری؟ مگه سیاسی ان؟
- هیس شیرین اومد...
شیرین نزدیک شد و گفت : چیزه بچه ها... یارو میگه چون سر و صدا و موزیک دارید همسایه ها شکایت می کنند.
- غلط کرده بابا میخواد...
چشمای شیرین درشت و گرد شد! تک سرفه ای کردم و گفتم : شیرین جان شما بشین من خودم صحبت می کنم...
@romangram_com