#آخرین_شعله_شمع_پارت_87
به عقب برگشتم و با لبخندی خیالش را راحت کردم. آروم به سمت توکا اومد و با دیدن لبخند توکا، روی زمین سر خورد و بی رمق نشست.
-در اتاقو که باز کردم یه جنازه دیدم با صورت خونی وسط اتاق!
-جنازه اون شپشهای توی موهاتن!
نتونست زبون به دهن بگیره....زبونش هم قطع می شد ، ور وره کردنش قطع نمی شد.
-داشتی چیکار می کردی تو؟
قبل از اینکه توکا جوابی بده ، صدای آیفون بلند شد و چند لحظه بعد بچه های اورژانس اونجا بودند. به خواست من به بیمارستان منتقل شد تا عکس برداری و معاینه کاملی از بینی ش انجام بشه.
******
-برو تو سالن اصلی، لازم نیست اینجا یه کله پا بایستی...
-مگه میشه نباشم... بیاد بیرون و ببینه من نیستم حالش گرفته میشه..حالا واقعا سی تی اسکن لازم بود؟ نمی شدیه عکس ساده گرفت؟
-تو اغلب موارد عکس ساده اصلا کمکی نمی کنه....سی تی خیالمو راحت تر می کنه....تورمش زیاد بود
بعلاوه حجم خونریزی هم بالا بود...
دستی به اطراف شال نامرتبش کشید و موهایی که بی اجازه به بیرون سر می خوردند را به زیر شال فرو برد.
دستهاش لرزش خفیفی داشت .
-حالت خوبه؟
-نگرانم فقط...دروغ چرا بیشتر نگران اینم که چهره ش ...یعنی توکا خیلی روی قیافه ش حساسه...نمی خوام
ناراحت بشه..
نمی فهمیدم طاقت این بشر را از چه جنسی ساخته بودند که اینقدر به بوته آزمایش می کشیدند!..مصداق کامل هر دم از این باغ بری می رسد، بود! به قول یکی از همکارام : عاقبت هم کره خری می رسد!
رنگ و رویش پریده بود و رنگ لبهاش به سفیدی می زد اما هنوز ایستاده بود و دل مشغولی اش ، ناراحتی دیگری بود.
-می خوای از همین بوفه بیمارستان یه رژ لب جیگری برات بخرم؟
از سوال من جا خورد حتی احساس کردم کمی هم خجالت زده شد. با تردید دو انگشتش را روی لبهاش کشید وبا استفهام به من زل زد.
-بدجوری رنگ پریده به نظر میای! آدم می ترسه! انگار یه میت داره جلوش راه میره! گفتم با سرخاب سفیداب یه کم رنگ بگیری تا کارکنان بیمارستان سکته نکردند...
به زحمت لبخند زد..زورکی بود اما زد...
-فکر کنم فشارم یکم پایینه..خیلی ترسیدم وقتی توکا رو اونجوری دیدم...تو بوفه بیمارستان لوازم آرایش می فروشند؟؟!!
-شاید...امتحانش ضرری نداره..
دوباره نگاهش لرزید.
- با صورت خونی اون وسط!!
-بذار حالش جا بیاد بفهمیم داشته چیکار می کرده....
-دماغش شکسته حالا؟
-بذار اول خیالم از بابت تو راحت بشه ، میرم سراغ اسدی ببینم چی تو اون تصاویر داره میبینه...
با دستم به سمت یکی از صندلیها هدایتش کردم و گفتم:( بشین تا برگردم....) حرفی نزد. نشست...امروز خیلی مطیع شده بود...یعنی بعد از شنیدن حرفهای مادرم اینقدر بهم ریخته بود که تمام خشم و حرصی را که تو این چند روز نسبت به من داشت ، به طور کل فراموش کرده بود. دست مامانم درد نکنه!
*******
-جراحی؟؟
-چیزی نیست یه جراحی ساده ست فقط...تیغه بینی کمی منحرف شده میشه با دارو تا حدی مدیریتش کرد ولی همکارم ترجیح می ده با یه جراحی ساده سریعتر و مطمئن تر هم راه تنفس را باز کنیم هم شکل و فرم بینی به حالت اولیه برگرده...نهایت در عرض یکی دو هفته تمام ورم ها می خوابه...نگران نباش...قرار نیست توکا اذیت بشه...
-به خودش گفتید؟
romangram.com | @romangram_com