#آخرین_پناه_پارت_48

- تو چی ؟؟ - من اصلا شماره حفظم که اشنا با شه یا نه..واسا تو گوشیم سرچ کنم
نسیم رفت سر میز سامیار اینا وبرا اونام خوند وپرسید که اشناس یانه که جواب نه بود..تنها کسی که سکوت کرده بود رادین بود ..نسیم با شیطنت سر میز نشستو گفت:
- اس جدید(فعلا نمیتونم خودمو معرفی کنم همین که بتونم ...اصلا ولش کن چرا دانشگاه نرفتی؟؟؟؟)این کیه اشناسا یا از بچه های دانشکده یا الافای اون دورو اطراف نه؟؟؟؟؟؟
- مهم نیس کسی که عین جایه خالی بترسه بهتره گمنام بمونه..
وشروع به خوردن غذاش کرد اما تمام ذهنش در گیر بود...رادین وقتی دید که برای کسی زیاد این موضوع مهم نیس بیخیال شد...با تموم شدن غذا همه به سمت ماشین هاشون راه افتادند لعیاو سومیا بهشون نزدیک شدند ولعیا پرسید:
- چیزی نگفت...
- نه جوابشو دیگه ندادیم یعنی دیگه حوصله نداشتم ولی بدونید که اشناس خفن..
- اوه اوه .. ساعت 3 بود سوار ماشیناشون شدند وبه سمت خونه ها شون روندن ..در راه رادین سکوت کرده بود ..پناه به موبایلش که روی داشبورد بودوداشت اس ام اس میومد توجهی نکرد ..رو به رادین گفت:
- ببخشید دیر شدااا!!!!!
- نه اشکالی نداره..
- البته اگه میخواستی برنامه کوهو کنسل میکردم میموندم که خانوم امینی بیاد ... ولی خوش حال شدم که دعوتمو قبول کردی برای اولین بار بود که از کسی دعوت میکردم تا حالا از اروینو شروینم دعوت نکرده بودم که تو جمع های دوستانه ام شرکت کنن
- اروینو شروین؟؟؟؟
- بچه های دوست بابام البته بچه نیستنا!!!!!
لرزیدن دوباره موبایلش باعث شد برش داره وخاموشش کنه.. - میخوای چیکارش کنی؟؟؟
- کیو؟؟؟ - اینی که اس میده - اهان فعلا که خاموش کردم اگه ول نکنه خطمو تغییر میدم البته برای یه مدت چون شمارم رونده دوسش دارم
- یس...
از جاده شنی گذشت وماشینش را کنار ماشین پدرش پارک کرد از اینکه پدرش اونموقع ظهر خونه بود تعجب کرد..همراه رادین پیاده شد وبه داخل ساختمان رفتند...اردوان روی مبل های سلطنتی نشسته بود ومتفکر به صفحه خاموش تلوزیون مینگریست..رادینو پناه بهش نزدیک شدند پناه سلام آرومی گفت.. خواست بره که اردوان پرسید:
- موبایلت خاموش بود؟؟؟!!!

romangram.com | @romangram_com