#آخرین_پناه_پارت_124


هنگ کرده بود به معنای واقعی کلمه رادین حق داشته که دختر عموشو بگیره اما پس یاسی چی؟؟اگه برگرده برای همیشه ایران چی؟؟؟؟؟.. باید تلاششومیکرد...
با صدای مادرش طاهره از اتاق خارج شد:
- برو طبقه بالا به خانوم بگو اماده شه یه ساعته دیگه باید با اقا برن بدو....
با عصبانیت اهییییی گفتو به سمت پله ها راه افتاد..برای لحظه ای فکری به سرش زد اهسته وارد اتاق کار رادین شد دو دور بین اتاق پناهو برای 20 دقیقه از کار انداخت...دوباره به سمت اتاقشون راه افتاد بدونه اینکه در بزنه وارد شد..
پناه خواب بود با باز شدن ناگهانی در وترکیدن چند باد کنک از جا پرید کمی چشماشو مالید... لباسشو که رفته بود بالا صاف کرد به سمت در برگشت با دید یاسی توی در گاه در خشم الود بهش نگاه کرد:
- مگه اینجا طویله اس???????
نگاه پر از خشمی انداخت وبا بی ادبی گفت:
- با وجوده تو بله...
پناه از عصبانیت شقیقه هاش نبضدار شد اما سعی کرد اونطور که میخواد این بازیو پیش ببره ...از روی تخت بلند شد چند قدم جلو رفت یاسی هم در و اروم پشتش بست..
- خیلی نترسی اینجا انقدر بی درو پیکره..
یاسی نیش خندی زد
- من همیشه فکر همه جاش ومیکنم دوربینا خاموشه با خند یه قدم عقب رفتو دستاشو بهم زد
- براووو براوو یاسی کارت عالیه..اومدی چی بگی
یاسی با تامل اب دهانش وقورت داد و گفت:
- پاتو از زندگی رادین بکش بیرون هیچ چیز اینجا به تو تعلق نداره هیچکی طرف تو نیست حتی رادین اون برای پول اومده طرفت ...
با چشمای ریز شده اش زل زد تو چشمای قهویی ووحشی یاسی...
- چه چیز جالبی یادم باشه درموردش تحقیق کنم

romangram.com | @romangram_com