#آخرین_پناه_پارت_121

- گفتم که اگه حالم بد بود الان میزدم زیره گریه فقط یه لحظه ترسیدم انقدر بزرگش نکن رادینیی من تو تمرینا بیشتر از این اسیب دیدم فکر کردی برا چی بینیمو عمل کردم چون از چند جا شکسته بود..مگه من مثله تو سوسولم
رادین مثله خودش به بازوش کوبید انگار فراموش کرده بود چند جفت چشم داره نگاهشون میکنه..
- اصلا تقصیره منه که نگرانت شدم ....
پناه چشماشو خمار کردو زل زد تو چشماش
- نخیر تقصیره منه که تشکر نکردم ...
با اون کفشای پاشنه بلند خیلی سریع به خواسته اش رسیدو..بعد گفت:
- ممنون که نگرانم شدی...
به پشت رادین نگاهی انداخت وبادیدن اونا ابه دهنشو قورت داد. خودشو از رادین جدا کرد لبخند کجی زد دستشو گرفت وگفت:
- پیش به سوی ناهار...
وسریع خودشونو از اون جمع دور کرد...همه از دیدن این صحنه خوش حال شدن چون زندگی اربابشون براشون مهم بود تنهاکسی که داغون بود..یاسی بود .. اما همچنان با سماجت وقتی سوپ براشون ریخت سره جای همیشگیش ایستاد..
اما نه پناه نه رادین هیچ کدوم بهش توجهی نکردن.... اون ایستاده بود قربون صدقه های رادینو میشنیدو چشمای اشنایی که در یه صورت دخترونه بود.. چشمایی دقیقا شبیه اربابش حتی حاضر بود قسم بخوره که براقیشونم یکی...دیشب تا صبح نخوابیده بودو نقشه کشیده بود..این شباهت باعث میشد فکر کنه که خواهر رادین اما رادین همیشه راست میگفت مطمئن بود ...
با خبر اومدن مستر آدام دوست ووکیل رادین هردو به سمت سالن پزیرایی رفتن یاسی هم براشون قهوه وکیکی برد وقتی رادین اون وهمسرش ودختر عموش اعلام کرد شاخ در اورد ..و میدونست که رادین دوست نداره وقتی با آدامه کسی پیشش باشه واونجا رو ترک کرد..
....

قبل از اینکه رادین چیزی بگه آدام به سمت پناه اومد دستشو به سمتش دراز کرد پناه با لبخند دستشو فشورد آدام به انگلیسی گفت:
- شما باید پناه خواهر رادین باشید من کلیپ هاتونو دیدم واقعا عالید بی عیب..
- متشکرم ...
ونگاه پرسوالشو به رادین دوخت ورادین برای درست کردن اوضاع گفت:

romangram.com | @romangram_com