#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_46
-الین خانم فعلا تا یه مدت خونه بابایی و فراموش کن . الان اینجا خونه تو و این اتاق تنها جایی که توش میتونی خود واقعیت باشی نه اون الینی که به ابن خانواده معرفی کردی ، صدای زنگ اس ام اس منو از فکر و خیال آورد بیرون . با دیدن اسم ماکان نفس تو سینم حبس شد . یعنی به همین زودی فهمید ؟
اس ام اس و باز کردم . یه نفس عمیق کشیدم و یه پوزخند نشت رو لبم
- تنها دو روز دیگه مونده که واسه همیشه مال من بشی الین
دوست داشتم میتونستم قیافش و میدیدم وقتی که میفهمید دیگه الینی در کار نیست .پسره از خود راضی
یه حس فوضولی تو وجودم نذاشت سیم کارتم و عوض کنم و گفتم حالا تا بفهمه من رفتم و بخواد عکس والعمل نشون بده وقت دارم . نمیدونم شایدم دلم میخواست ببینم از اینکه رو دست خورده چه حالی میشه . از این فکر یه لبخند بدجنس نشست رو لبم .
بلند شدم وسایلم و تو کمد گذاشتم وبی حال روی تخت دراز کشیدم . گفته بودم شام نمیخورم به همین خاطر با خیال راحت چشمام و بستم وگذاشتم خوابیدم
صبح با زنگ ساعت موبایل چشمام و باز کردم . موبایل و خاموش کرد و اومدم دوباره بخوابم که یکدفعه متوجه محیط اطرافم شدم فوری نشستم تو تخت . هنگ کردم یادم نمیومد الان کجا هستم . یکدفعه همه چیز یادم اومد یادم اومد که چقدر تنهام . دوباره داشت اشک تو چشمام جمع میشد که به خودم اومدم . هر چقدر ضعیف بودم بست بود .الان وقت غصه خوردن نبود . با این فکر بلند شدم سریع یه دوش گرفتم . موهامو خشک کردم . یه بلیز ساده آبی کاربنی با یه شلوار لگ پوشیدم موهام رو هم ساده با یه کلیپس بالای سرم جمع کردم . یه آرایش خیلی ساده هم کردم . خوب بود از قیافم راضی بودم . همون جور که از در اتاق بیرون میرفتم گوشیم رو هم چک میکردم که ببینم خبری هست یا نه که یکدفعه با صورت خوردم به چیز سفت و گوشی از دستم افتاد رو سنگ کف و هر تیکش یه جا رفت .
خدای من گوشیه نازنین چه به روزش اومد . یکدفعه متوجه شدم که تو ب*غ*ل یه نفرم . فهمیدم خوردم به کسی . بدون اینکه به طرف نگاه کنم خودمو از تو ب*غ*لش کشیدم بیرون و نشستن رو زمین و جنازه موبایل نازنینم و جمع کردم . هنوز یه ماهش هم نبود ولی باطری و درش هر کدوم یه طرف افتاده بود . داشتم با ناراحتی باطریش و وصل میکردم که با صدای پسره به خودم اومد .
- اگه نمیتونی اون چشمات و باز کنی که اینجوری نری تو شیکم یه نفر برو رو خودت یه سنسور حرکتی نصب کن اینجور موقع ها یه بوقی چیزی بزنه بفهمی کجا میری
پسره پرو . هر چی من هیچی نمیگم زبونش داراز شده ، با عصبانیت سرم و بلند کردم . واسه یه لحظه مات طرف شدم
یه شلوار ورزشی طوسی خوشگل با یه تیشرت سفید ساده پوشیده بود . موهاش روشن بود با پوست سفید . چشماشم .... تشخیص نمیدادم رنگش و . هیکل خیلی قشنگی داشت . ورزشکاری . نه از اون هیکل گلدونیا که ازش متنفر بودم ، یه جور مثل مانکنا بود . از لباسای تنش حدس زدم باید حامین باشه ، پسر مریم جون .
- چی شد مورد پسند خانم قرار گرفتم ؟
هی میخوام هیچی نگم نمیزاره که این بشر ، آمپر منو میبره بالا . دوباره شدم همون الین همیشگی ، با خونسردی در موبایلمو بستم و از زمین بلند شدم . بهش نگاه کرد و خونسرد گفتم :
- نه . داشتم میدیدم سالمی یا نه ؟ که در ظاهرت مشکلی نبود ، سالم سالمی . پس مشکل از یه جای دیگست .
هم زمان به سرم اشاره کردم و ادامه دادم .
- میدونم تقصیری نداری ، بعضی از مشکلات مادر زادیه، کاری هم نمیشه کرد . درکت میکنم . چشمت به مغزت فرمون میده ولی..مشکل از همون مغز ، مهم نیست به بزرگی خودم میبخشمت .
یه پوزخند به قیافه مات و مبهوتش زدم . در اتاقم و بستم از کنارش رد شدم و رفتم پایین. تو راه یه لبخند خوشگل هم واسه جوابی که داده بودم واسه خودم زدم. بچه پرو . زده گوشی نازنین منو داغون کرده تازه طلبکارم هست . تا گفتم گوشی یکدفعه یاده گوشی نازنینم افتادکم و به سرعت روشنش کردم تا صفحه اومد بالا، یکم چکش کردم که دیدم سالمه و خیالم راحت شد.
رفتم پایین پله ها وایستادم . حالا نمیدونستم باید کجا برم . همون جوری که وایستاده بودم دیدم یه دختر خانمی سینی به دست داره میاد . منو که دید لبخندی زد و گفت :
romangram.com | @romangram_com