#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_90

*
نگاهی به صورت اخمالوم کرد،با اخم گفتم:
_اقا چرا همش سر راهم سبز میشین؟چرا میخواین باعث دردسرم شین؟مدیرمون بفهمه واسم بدمیشه.
منتظر به چشمای ابیش زل زدم،با دستش ضربه ای به قفسه سینش وارد کردو گفت:
_از این بپرس که از وقتی دیدت اروم و قرار نداره.
قلبم تند تند بخ قفسه سینم میکوبید،دستپاچه شده بودم،خب از یه دختر 16ساله چه انتظاری میشه داشت؟!گل رز قرمزی رو مقابلم
گرفت،موضع خودمو حفظ کردم و با اخم رو ازش گرفتم و سمت خونمون حرکت کردم.
***
چند وقتی از این قضیه میگذشت،یجورایی به حضورش عادت کرده بودم،رفتم جلوی اینه راهرو و مقنعمو تنظیم کردم،سارا با خنده
چشمکی زد و گفت:
_خوشگلی بابا خوشگلی.
امروز زنگ اخرمون نیم ساعت زودتر خورده بود،سارا بازومو کشیدو گفت:_بریم یه بستنی بخوریم؟
_بریم.
از در مدرسه زدیم بیرون،زیر چشمی نگاهی به دو طرف خیابون کردم،اما برخلاف همیشه ندیدمش،یجوری شدم،دوست داشتم بازم
ببینمش.با سارا رفتیم سمت سوپر مارکتی ک نزدیک دبیرستانمون بود،جلوی مغازه منتظر سارا ایستادم،از شلوغی بیش از حد
سوپرمارکتی متنفر بودم.پسری اومد جلوم،با اخم سرمو انداختم پایین خنده ای کردو گفت:
_اولالا خانومو نگاه،جیگرتو بخورم خوشگله.
زیر لب گفتم:
_خفه شو.
دستشو اورد جلو و بازومو گرفت.با ترس سرمو بلند کردم که یدفه دستی پسره رو پرت کرد رو اسفالت.برگشتم سمت همون دستی که
پسره رو از من جدا کرد،رسیدم به همون پسر،قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن،پس اومده،پس بازم دنبالم کرده.با صدای دادش دو متر
پریدم هوا:
_اشغال عوضی تو چه غلطی کردی؟به چه حقی بهش دست زدی؟

romangram.com | @romangram_com