#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_41
ازاد سری به احترام خم کردو گفت:
_بزرگیتونو میرسونم اقای ازاد.
چه ازاد در ازاد شده!!!!!!اصلا دلم نمیخواست همراهش برم. اخمی کردم.ازاد لبخندی زدو گفت:
_خب بریم خانوم ازاد؟
خانوم ازاد رو با طعنه گفت چشم غره ی نامحسوسی بهش زدم،بعدازخداحافظی با بابا،منو ازاد و کیارش از اتاق زدیم بیرون.کیارش
خداحافظی سرسری از منو ازاد کردو رفت سمت ماشینش.ازاد رفت سمت مزدا تریش،چن تا ماشین داره دقیقا؟رفتم جلو نشستم،نیم
نگاهی بهم انداختو استارت زد.
*
بوی عطرش تو ماشین پخش بود ناخوداگاه نفس عمیقی کشیدم،فکر کنم متوجه شد چون خنده ی ارومی کرد ومن باید اعتراف کنم که
خیلی جذابه،دستامو به هم گره زدمو به بیرون وچشمامو ب منظره ی بیرون
با صداش به طرفش برگشتم:
_اون کسی که تهدیدت کرد کیه؟
زیر لب زمزمه کردم:
_یه کثافت.
با تعجب نگاهی بهم انداخت،خیلی اروم میرفت،تا خواست حرفی بزنه گوشیش زنگ خورد.نگاهی به مخاطبش انداخت و گذاشت رو
اسپیکر تا باهاش صحبت کنه:
_جون دلم رعنا خانوم؟
صدای زنی تو ماشین پیچید:
_ازادم امیرعلی ازاد شد.
نفس عمیقی کشیدو با صدای نسبتا خوشحالی گفت:
_همیشه خوش خبر باشی عشق من.
اون خانوم که حالا میدونستم اسمش رعناست با لحن مهربونی گفت:
_قربونت برم ازادم،شب میای خونه؟
romangram.com | @romangram_com