#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_161

بدون اینکه منتظر جوابی باشم.سویی شرتمو از رو مبل چنگ زدم و دوییدم از ویلا بیرون.نگاهم رفت سمت ماشین بابا حوا ،خداروشکر
داخل پارکینگ بود و درش باز بود.بعد پیدا کردن قرصاش دوییدم و از ویلا زدم بیرون.نیم ساعتی بود که سرگردون بودم.ترسیده بودم.به
دیواری تکیه زدم.به نفس نفس افتاده بودم.یهو متوجه جسمی تو فاصله چند متریم شدم.دوییدم سمتش ،خدای من حوا بود.با ترس تکونش
دادم و اسمشو صدا زدم:
_حوا؟ عزیزم؟ صدای منو میشنوی؟
جوابی نشنیدم بیهوش بود ،یه دستمو گذاشتم زیر پاهاشو یه دستمو گذاشتم زیر سرشو با یه حرکت بلندش کردم.خیلی از ویلا دور شده
بودیم. یاد کلبم افتادم فاصله زیادی باهاش نداشتیم.خیلی سبک بود حوا...انگار که هیچی بغلم نبود.نگاهی به صورت رنگ پریدش
انداختم.بارون خیسش کرده بود.رسیدم جلوی در کلبه ،درشو باز کردمو وارد شدم.گذاشتمش رو تخت چوبی و گوشیمو از جیبم دراوردم
و شماره دکتری که حوارو عمل کرده بود رو گرفتمبعد چند تا بوق برداشت:
_سلام جانم آزاد جان؟
_سلام دکتر خوبین؟
_مرسی آزاد جان تو خوبی؟ بابا خوبه؟
مضطرب لبمو جوییدمو گفتم:
_مرسی خوبیم...راستش از تایم خوردن قرصای حوا چند ساعتیه که گذشته الان بیهوشه، من چه کاری انجام بدم؟
_هیچی عزیزم اون از شدت درد بیهوش شده، همین الان قرصاشو بهش بده و سعی کن تو یه جای گرم بخوابونیش... همین.
با تعجب گفتم:_همین؟
_اره عزیزم همین
_نیازی نیست ببرمش بیمارستان؟
_نه آزاد جان فقط قرصاشو هر چه سریعتر بده
_چشم چشم خدافظ.
به سرعت گوشی رو قطع کردم.قرصایه حوارو از جاشون درآوردم.یه لیوان آب برداشتمو رفتم نزدیکش.گردنشو گرفتمو آوردم بالا و
قرصارو به زور بهش دادم.نگاهم به لباسای خیسش افتاد. یاد حرف دکتر افتادم.
"تو یه جای گرم بخوابونش"

romangram.com | @romangram_com