#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_32
: خندید « ، اوه نگا شه کن کرد اشاره » ، که چگونه مرا بود کرده افلگیرآنقدر غ « . رز بی حرفی هیچ
تسلیم شد »هاتاوی ! ، آشفورد ،
« هی ، من من ی قبل خوام از سفر اشکت رو اصلا . دربیارم خوش گذره نمی که قبل از رفتن تو زمین ی
ها » . بگیرم حالتو دار شیب ی
برداشتیم قدم کلاس داخلبه با همدیگر و خندیداو . این کلاس در باره ، بود شخصی نگهبان تئوری ی
یکی از جاهایی که درواقع به تمرین زمین جای یک . بود کلاس این یک برای رسمی مناسب ی وقفه
. بود فیزیکی اعمال
امروز ، سه تا مقابل نگهبان ما ایستاده بودند که متعلق به بازدید ، دادم تشخیص . نبودند مدرسه گروه
هایشان نگهبان و والدین . هستند تعطیلات های کننده به بودند آمده مدرسه تا پیست هپناهگا برای
اسکی به علاقه . بپیوندند فرزندانشان ام به سرعت به تبدیل رنجش شد .
یکی از مهمان ها بود قدی بلند مرد ، که به نظر می رسید صد هنوز اما باشد ساله هم می حسابی تواند
دیگر مرد . بزند صدمه ، هم سن دیمیتری به نظر می ، رسید او ورزیده عضلات و تیره ی برنزه پوست
ای داشت که به برای نظر غش موجود دختر چند کردن در . بود کافی کلاس
نگهبان آخرین یک زن قهوه موهای . بود ای مایل به قهوه چشمان وند بود مجعد و شده کوتاه قرمزش
ای اش با بودند شده باریک تفکر . همانطور که زیادی تعداد ، گفتم از زن ترجیح دمپایر های می دادند
به هایشان بچه نگهبانان راه کردن دنبال جای را . کنند بزرگ از آنجایی که من هم یکی از زنانی معدود
بودم که در حرفه این بو همیشه ، دند از هیجان دیگر نگهبان زنان دیدن زده می شدم - . تامارا مثل
با این تفاوت که این زن . نبود تامارا او بود کسی که من سال های سال او را می کسی . شناختم که همه
چیزش را به جز هیجان و غرور رها بود کرده . در و عصبانیت ، خشم . شدم عصبانی عوض غضبی
سوزان . زنی که ، بود ایستاده کلاس جلوی مادرم . بود
باور توانستم نمی کنم جانین ، 10هاتاوی ، مادرم ، مادر خیلی مشهور و البته به طور گیج کننده ای همیشه
غایبِ من . او آرتور شوئنبرگ نبود ، اما در دنیای نگهبانان شهرت درخشانی داشت . چندین سال بود که
او را ندیده بودم ، زیرا اکثرا در ماموریت های احمقانه اش به سر می برد .
... اکنون و او در بود آکادمی - مقابل درست من - حتی و به بود نداده زحمت خودش من را از آمدنش
با خبر کند . چه مادرانه عشق ای !
در هر صورت او اینجا چه غلطی می سوال جواب ؟ کرد به سرعت به . رسید ذهنم
همه هایی موروی ی که به هایشان نگهبان ، بودند آمده آکادمی را نیز . بودند آورده خود همراه
مادرم از یک متعلق ی زاده اشراف به اِسزلسکی خانوادی 11مراقبت می کرد و تعدادی از اعضای این
خانواده به خاطر تعطیلات سر و کله یشان پیدا شده بود ، البته که او همراه آن مرد اینجا خواهد بود .
صندلی روی ام سر و خوردم در درونم حس پیچ چیزی کردم می خورد . می دانستم که بدون شک موقع
romangram.com | @romangram_com