#سه_دوست_پارت_20
نه .
سرشو کشید عقب . که باعث شد منم سرمو بکشم عقب . نگاهشو تو نگاهم قفل کرده بود . نگاه مشکی اش خمار شده بود و نفساش تند تر . منو بیشتر به خودش فشار داد . هیچ کاری نمیتونستم بکنم . دست راستشو از پشت کمرم برداشت و انگشتاشو تو انگشتام قفل کرد . نگاهش سر خورد رو لبام . دوباره به چشمام نگاه کرد . هیچ کاری نمیتونستم بکنم . فقط نگاه به چشماش بود که از دستم بر می اومد . انگشتامو فار داد اما نه اونقدر که دردم بگیره . نفساش ثانیه به ثانیه بهم نزدیک تر میشدن .
چرا اینقدر باید به چشماش نگاه کنی رزیتا ؟
چون چشاشو دوست دارم .
دوست داری ؟
خب آره . معلومه پسر داییمه دیگه .
مطمئنی مثل پسر دایی دوسش داری ؟
علی خیلی خوبه .
تابلوئه عاشقشی رزیتا .
کی گفته عاشقشم ؟
خالی نبند . هر کی ندونه من میدونم .
باز به علی نگاه کردم . لباشو به گوشم نزدیک کرد و لاله ی گوشمو بوسید . آره من عاشقشم . من که نمیتونم به خودم دروغ بگم . چون با این کارش غرق لذت شدم . و چشمامو بستم اما با شنیدن صداش سریع چشمامو باز کردم :
romangram.com | @romangram_com