#پانزده_سال_کابوس_پارت_99

-:ولی من تمام چیزی روکه گفتم همش حقیقته!

کریس:واسم مهم نیس! بعدشم تو اومدی راهو نشونمون بدیم یا اینکه تو کار دیگران فضولی کنی!

با ان حرفم کل گروه خنده اشون گرفت...ایدام که از عصبانیت سرخ شده بود!

همینطوریکه به راهمون ادامه میدادیم ...به طور ناگهانی ایدا منو داخل راهرو سمت راست هل داد...اونجایی که مابودیم دو راهرو بیشتر نداشت همینکه اومدم ببینم داره چیکار میکنه یه سری میله

جلوی راهرو رو بست بعدش شیشه جلوی میله هام بسته شد!ایدام یه کنترل از تو جیبش در آوردبا پوزخند نشونم داد!

-:نگران نباش بهشون خوش میگذره!

کریس:عوضی این درو باز کن چه غلطی داری میکنی؟!

با مشت سعی میکردم شیشه رو بشکونم ولی فایده نداشت!

دکمه رو فشار داد...وسریع از اونجا خارج شد در کاملا بسته شدو من هیچی نتونستم ببینم فقط صدای فریاد افرادم به گوش میخورد...به ایدا لعنت فرستادم ...باصدای منفجر شدن همون مکانی که افرادم بودم یه متر به عقب پرت شدم ....

*************

جیل****

جیل:هنوزم باورش برام سخته که کریس اینقدر قلب رئوفی داشته باشه !


romangram.com | @romangram_com